درست مثل ماهی قرمزی که ماهیگیران با تور به ساحل کشیده اند. او از کجا می دانست که آنها چه آرزویی داشتند، که او بلوند می شد. با این حال، او همچنین باید آرزوی دوم خود را محقق می کرد - اجازه دادن به آنها در تمام شکاف هایش. من فکر می کنم او به آرزوی سوم خود نیز خواهد رسید - مکیدن ماشین! بنابراین اکنون او باید کمی بیشتر از پدربزرگ افسانه در خشکی بماند. چون انگار دوست داره مکیدن و قورت دادن رو هم دوست داشته باشه!
اگر پسری به جوجه ای خیانت کند، می تواند هر کس را که می خواهد لعنت کند. بنابراین سبزه تصمیم گرفت خود را به یک سیاه پوست بدهد و اجازه دهد دوست پسرش آن را ببیند. و من کاملاً با او موافقم - بیدمشک خود را باز کنید و آن را از لذت های دنیا پنهان نکنید. بگذارید دیگران قدر گنج شما را بدانند! مانند یک کتابخانه عمومی از مهمانان میزبانی کنید - به آنها اجازه دهید صمیمی شما را بررسی کنند